۱۳۹۵ تیر ۲۱, دوشنبه

اگرها

روزی در سرزمین من سه خورشید طلوع خواهد کرد،
و در آن روز من خواهم مُرد،
تا نبینم پَرستیدن آن دو دیگری را،
تا نپرسم: آخر مگر خورشید هم پرستیدن دارد!

اگر من ابراهیم بودم...

 1395.04.20

سالار

۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

گفتنی‌

شُکر است نازکردن و باز نازی شنیدن
شیرین است ناز دیدن و جانی سرودن

سخت است از سد درختان بلند گذشتن
شهد است بی‌رمق از نور یار چشیدن

دل از دل و دل به دل راه هست روان
لیک نیست حرف از دل جاری بر زبان

گویم بگو آنچه نا جاریست بر زبان
جان خواهد شنید الطاف یار مهربان

یار مهربان: خداوند
1393.02.10

سالار

۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

سخت

سخت است رسیدن به آنی که آنش شدست گریز از رسیدن
سهل است پیچیدن به آنی که هیچ است و هیچ بدان پیچیدن


1392.11.05

سالار

۱۳۹۲ دی ۲۱, شنبه

عهد

با تو عهدی خواهم داشت
...
به عمر عهد
به رنگ شهد
تا جان به جان داریم
 ...
عمری بسازیم
از جان من
از جان تو
تا جان جانان
 
1392.10.21
 
سالار

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

از جهان

این منم٬ پاره‌ای از جهان٬
...
پالوده خواهم زیست٬
نیک خواهم اندیشید٬
عشق خواهم ورزید...

 

1392.09.15

سالار

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

عشق

یار آمد و دمید و به دمی معطر شد به ...٬
.
.
.
.
.
ســـــــــــوخت جانم ...

1392.02.26

سالار

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

روزی در شبی


اگر روزی پرتو آفتاب را لمس کنم٬
آن روز شب را به آغوش خود خواهد کشید.

اگر روزی با پرندگان پرواز کنم٬
آن روز سنگینی بار گناهانم را خواهم کشید.

اگر روزی با صدای بالهای پروانه بیدار شوم٬
آن روز صدای فریاد زمین را خواهم شنید.

اگر روزی قلبم را در سینه نیافتم٬
آن روز زنده خواهم بود.

در زیبایی شب٬
بر روی خاک٬
با تکاپویی گرم٬
به یک دم زنده شدم.

1392.02.09

سالار