۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

دم به دم

دم به دم
به هر دم دردی می دود در من
دلا عاشق شو هر دم
روی دلی برخیز همدم
سوی چشمانی پر ز شبنم
سوی نوری درآن صبح جانم
بوی مهرش یاد یار غمخوارم
دلا عاشق شو هردم
دم به دم، نه آن یک دم

1390.09.26

سالار

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

قاصدک تنها

فسانه بود،آزاده و بال گشاده ای
شادانه پیش معشوقت روانه ای

یافتمت بر پشت باد تنها مسافری
سوار باد و همدم گرد زمانه ای

چشم معشوق تَـــــر زفراغ یاراست
وآن خود عاشقی حیران ز یار است

شاید اَر فرمان بــــــاد داشــــت
عقلم به نام بــــال تو میداشـــت

وین ره، رهِ دیار شـــــام است
وآن سو،سوی رهروان سام است

کز ره شام،جمله خانگان ویران است
وآن ره زِ ســــــام، رهِ پهلــوان است

قاصدک، دودو روان آتـــشـــی شو
بخوان سیمرغ، بر پرم مرهمی شو

1390.04.27

سالار

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

این مرد

ای خلایق، ای جماعت،
ای رهروان ره،
ای پاکــــان شه،
ای مردان مرد،
ای زنـــان زن،

ای بیداران راست،
ای خفتگان بیدار،

و ای مردمــــان زرد،
...
(فریاد که)
...
این مـــــــــرد، آزاد است.

1390.03.22

سالار

(توجه: این نوشته سیاسی نیست)

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

داستان 90

(نوشته ای که برای آغاز سال 90 نوشته شد)

در پس سد زمان،
رود جوان می نوردد دشتی دگر،
دل آزاد،
دشت آباد،
باشد به تقدیر، که مهر شود روح و جانمان.
عیدتان شاد

1390.01.01

سالار

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

دانای درد

دانابه درد، دردی همی سخت داشت
همو کز بُرندگان،مرهمی جمع داشت

اوکه دلی در دل یار داشت
کسی را در دل به آشوب داشت

شد به آنی سخن از همگان دریدن
که تو آن نفسی که بوی سوز داشت

یارش به مهر غم دنیا را نوش بود
لیک خود غمی ز بر یار داشت

بر اینش به دل سخن مهر گفت
برآنش در پسی شوقِ سور داشت

خود سوخت و جملگان را سخن بِراند:
من همویم که رهش بوی عود داشت

1389.12.19

سالار

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

داستان 89

(نوشته ای که برای آغاز سال 89 نوشته شد)

سالانه
شادان و خیزان
نالان و افتان
می گذریم از این دالان زمان

دوان و دوان

دوان و دوان

امسال
رادانه
شادان به این زمانه
آزاد و عارفانه

می سازیم به نو
روزانه

روزانه

1389.01.01

سالار