۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

چرندها

آه...
در خود پیچیدن از شمار هر سخن به نوای دل و عقل
در نوایی از گذشته سیر گمشدگی را یافتن و برای نهانیش بادۀ نو سر کشیدن
از کنار صدا گذشتن و صدایی دیگر را تعنۀ ناکوک زدن و برای سازی دستمال حریر کشیدن
نوای نور را شیرین نواختن و دل از باده سرودن
که به هنگامۀ خرد ورزی صدای ساز نشنودن و از سر مهر سخن نسرودن
از بهر خویش نسرودن و ننواختن و پری از بهر بالی نکشیدن و به نور خیره ماندن
تا باشد مهری و نوری و نوایی برای آنی که ننمایاند آبی از بحر جایی بر سر جانی از برای شکوهی در ریختن و جاری شدن در وجود سازی که کوک نیست،
... نیست.

1389.06.04

سالار

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

یادی و گفتاری

از سر یاری، یاری، به دیاری دلگشا
برایم از قصۀ سر گوشودۀ عشق خواند،
نا گوشوده نامه ای، نا خوانده خوانده ای،
به تبسّمی سروده از دل
بر او براندم از لب:
ما بندگان سخت سوخته
به گناه عشق نشوئیم جان،
که عشق برایمان نامۀ قـــوت ننوشت،
بشنود سخن،
امّا ...
سخن ز من، نامی از نامه برایش نسرود.

1389.04.19

سالار