آه...
در خود پیچیدن از شمار هر سخن به نوای دل و عقل
در نوایی از گذشته سیر گمشدگی را یافتن و برای نهانیش بادۀ نو سر کشیدن
از کنار صدا گذشتن و صدایی دیگر را تعنۀ ناکوک زدن و برای سازی دستمال حریر کشیدن
نوای نور را شیرین نواختن و دل از باده سرودن
که به هنگامۀ خرد ورزی صدای ساز نشنودن و از سر مهر سخن نسرودن
از بهر خویش نسرودن و ننواختن و پری از بهر بالی نکشیدن و به نور خیره ماندن
تا باشد مهری و نوری و نوایی برای آنی که ننمایاند آبی از بحر جایی بر سر جانی از برای شکوهی در ریختن و جاری شدن در وجود سازی که کوک نیست،
... نیست.
1389.06.04
سالار
در خود پیچیدن از شمار هر سخن به نوای دل و عقل
در نوایی از گذشته سیر گمشدگی را یافتن و برای نهانیش بادۀ نو سر کشیدن
از کنار صدا گذشتن و صدایی دیگر را تعنۀ ناکوک زدن و برای سازی دستمال حریر کشیدن
نوای نور را شیرین نواختن و دل از باده سرودن
که به هنگامۀ خرد ورزی صدای ساز نشنودن و از سر مهر سخن نسرودن
از بهر خویش نسرودن و ننواختن و پری از بهر بالی نکشیدن و به نور خیره ماندن
تا باشد مهری و نوری و نوایی برای آنی که ننمایاند آبی از بحر جایی بر سر جانی از برای شکوهی در ریختن و جاری شدن در وجود سازی که کوک نیست،
... نیست.
1389.06.04
سالار