۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

دانای درد

دانابه درد، دردی همی سخت داشت
همو کز بُرندگان،مرهمی جمع داشت

اوکه دلی در دل یار داشت
کسی را در دل به آشوب داشت

شد به آنی سخن از همگان دریدن
که تو آن نفسی که بوی سوز داشت

یارش به مهر غم دنیا را نوش بود
لیک خود غمی ز بر یار داشت

بر اینش به دل سخن مهر گفت
برآنش در پسی شوقِ سور داشت

خود سوخت و جملگان را سخن بِراند:
من همویم که رهش بوی عود داشت

1389.12.19

سالار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر