۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

عشق

کسی راست انگار عشقم نیافتم،

عشقم را به باد سپردم، تا برآوَرَدَش سوی صبر،

بــــــــــاد عاشقش شد،

عشق، او را ترک گفت،

بر خاک فرو نشست،

در پناه جویی،

آب عاشقش شد، سر برآورد،

تـــــــا در برش گیرد،

خاک بر او پناه داد،

عشقم بر دل خـــــــــاک نشست،

ریشه دمانــــــد، قامت انداخت

سوی آسمان،

سوی ابر،

ســـــــوی جان،

...

ریشه در آب دماند،

برگ به رقص باد داد.


1388.11.26


سالار

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

لبخند
















به تنهایی لبخند بزن
...
شاید این برگ پژمرده بیافتد،

به تنهایی لبخند بزن

شاید ببارد بارانی و بدمد بادی
تا بنوازند بر روح سبز برگ، لبخندی،

باز لبخند بزن

گاهی ...

گاهی ستاره ها بی فروغ می شوند،
و گاهی روح پژمردگان گرم.

لبخند بزن.

1388.07.03
تصویر: photo.net

سالار

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

انتظار

امروز، عدّه ای در گوشه ای از جمع خویش، اندکی بال زدند،
روی شادی گرفت، آن کنج دخمه-چاه دود آلود.

گل یا پوچ؟

آیا عالم همان پوچ است!
با آن گلیست که به گلبرگهای نو می اندیشد
تا نوازش بالهای بلبل را بوسه زند!

...

امروز هوس بال زدن کرده ام،
زیرا، ...
هر خط بر آن ورق تازه کهنه شدۀ داخل صندوقچۀ فردایم، شوق فرداییست که در انتظار عبور من است.

... افسوس که چندیست رویاهایم مسدود است.

1388.11.11

سالار