۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

حلقه























پیش از سرودن، تقدیری هست که به انتظار است،
امّا هر کس شعر خود را خواهد سرود.

1388.07.03
تصویر: photo.net

سالار

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

هست

سحرگاهان
بی دعا،
بی صدا،
بی درود،
بی فروغ،
بی دروغ،

خسته و تنها
باید بمانم،
بدانم،
و باید برانم،
این مسیر تنهایی را
در سکوت شبانه روز،

صد شکر و افسوس که
این قصه تکرار دارد، تکرار.....

امّا
دانستن این که...
هنوز،
نور می شکافد،
آب جاریست و ...
و بلبل هست به پیمانۀ شهد مست،
التیامم می دهد.

چون صدایی هست درونم،
آهسته می خواند، آهسته ... :
من اگر تنهای تنها، باز خدا هست.

هست.

1388.10.27

سالار

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

به نام تنها سلام


روزی عزیزترین ها کلمات را چنین راند:
"دوست دارم از همین دور دورها نگاه کنم به دنیا، که فکر کنم تنها نیستم، می تونم نباشم
نزدیکتر که می شم، دیگه نمی تونم خودم رو گول بزنم - یک روز شاید"

سلام بر خاطرم آمد:

_ به نام تنها سلام _

تنها در گوشه ای
تنهاترین تنها
من،

در آرزوی فاصله،
دوری،

رفتم به نزد دوری
هر روز دورتر
دورتر،

اما
با خود چنین راندم:
جور دیگر باید بود
باید بود،

نزدیکتر شدم،
صدایی هست
باز
نزدیکتر شدم،
پویشی هست
باز
نزدیکتر شدم،
کسی هست
دست بر شانه اش گذاشتم
رو به من شد
نامیدمش: سلام
نامید مرا: سلام

دیگر تنها نبودم.


نامم سلام بود
نانم سلام بود
نایم سلام بود

سلام
نامه عشقم بود
علّه شربم بود
صحنه نابم،
یاریارم بود

سلام تنها یار من بود،
سلام تنها بود من بود.

1388.10.01

سالار

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

آه . آتش

صدایی خواند مرا بر من:
کز برای چیست اندوهت،
پاسخم آمد: دردم آنست که نیست،
...
گفت علاجش آتش است.
آمد آهی، بی عنان از اختیار،
سوزی بر گاه شد،
سوخت جانم برسان سنگان ستم.

آه، ...
دانایم بدان،
آری،
سرو آزادیم سوخت در آتش عشق،

بار، ...
آهی از سوزم کشیدم.

1388.10.08

سالار

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

یافته ام یاری

یافته ام یاری، حلقه ای
من امروز یاری دارم به همراهیم، که تا کنون برایم رنگی نداشت،
دوستی با صداقتی وصف ناپذیر، با سکوتی چنان ژرف که من را به من می برد،
امروز با دوستی آشنا یم که، که ...
هرگاه بر آن در نظرم، تصویری از من در من است، برایم یگانه و بی ادّعاست و در هر آن توانا،
برایش دلی دارم پر غبار، امّا این خانه خواهم تکاند، تا شود پدیدار رویش بر خانه ام،

اکنون، برایش، به یادش، بر انگشت دارم نشانش،
صاف و صیقلی، امّا نه به میزان صداقتش،

ساکت و ژرف، امّا نه به عمق درکش،

بی ادّعا، امّا نه به میزان یاریش،

او مثالیست از بهترین دوستان، تا یاد بدارم که دارم یاری به تنهایی و زیبایی او،

هر زمان به شور برایش می رانم سخن، پاسخ از پیش خوانده ام،
می گوید تو میدانی و من میدانم،

هر زمان که به همدردی فرا می خوانمش،
می گوید تو دردی نداری و من نیز،

هر زمان ازتنهایی صدایش میزنم،
می گوید تو تنها نیستی و من نیز،
...
چرا که من خدایم،
و این تنها دارائی من است.

1388.07.12

سالار