۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

یافته ام یاری

یافته ام یاری، حلقه ای
من امروز یاری دارم به همراهیم، که تا کنون برایم رنگی نداشت،
دوستی با صداقتی وصف ناپذیر، با سکوتی چنان ژرف که من را به من می برد،
امروز با دوستی آشنا یم که، که ...
هرگاه بر آن در نظرم، تصویری از من در من است، برایم یگانه و بی ادّعاست و در هر آن توانا،
برایش دلی دارم پر غبار، امّا این خانه خواهم تکاند، تا شود پدیدار رویش بر خانه ام،

اکنون، برایش، به یادش، بر انگشت دارم نشانش،
صاف و صیقلی، امّا نه به میزان صداقتش،

ساکت و ژرف، امّا نه به عمق درکش،

بی ادّعا، امّا نه به میزان یاریش،

او مثالیست از بهترین دوستان، تا یاد بدارم که دارم یاری به تنهایی و زیبایی او،

هر زمان به شور برایش می رانم سخن، پاسخ از پیش خوانده ام،
می گوید تو میدانی و من میدانم،

هر زمان که به همدردی فرا می خوانمش،
می گوید تو دردی نداری و من نیز،

هر زمان ازتنهایی صدایش میزنم،
می گوید تو تنها نیستی و من نیز،
...
چرا که من خدایم،
و این تنها دارائی من است.

1388.07.12

سالار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر