سحرگاهان
بی دعا،
بی صدا،
بی درود،
بی فروغ،
بی دروغ،
خسته و تنها
باید بمانم،
بدانم،
و باید برانم،
این مسیر تنهایی را
در سکوت شبانه روز،
صد شکر و افسوس که
این قصه تکرار دارد، تکرار.....
امّا
دانستن این که...
هنوز،
نور می شکافد،
آب جاریست و ...
و بلبل هست به پیمانۀ شهد مست،
التیامم می دهد.
چون صدایی هست درونم،
آهسته می خواند، آهسته ... :
من اگر تنهای تنها، باز خدا هست.
هست.
1388.10.27
سالار
بی دعا،
بی صدا،
بی درود،
بی فروغ،
بی دروغ،
خسته و تنها
باید بمانم،
بدانم،
و باید برانم،
این مسیر تنهایی را
در سکوت شبانه روز،
صد شکر و افسوس که
این قصه تکرار دارد، تکرار.....
امّا
دانستن این که...
هنوز،
نور می شکافد،
آب جاریست و ...
و بلبل هست به پیمانۀ شهد مست،
التیامم می دهد.
چون صدایی هست درونم،
آهسته می خواند، آهسته ... :
من اگر تنهای تنها، باز خدا هست.
هست.
1388.10.27
سالار
خدا بودنش در همين نبودنش زيباست، دلگرميش به همبن نديدنش است و اميدش به همين زندگي نااميد كننده
پاسخحذف